کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد: کاین نوحۀ نوح واشک داوود در یوسف تو نکرد تأثیر. خاقانی. رجوع به تأثیر شود
کار کردن. کارگر افتادن. کارگر شدن. کاری شدن: زهر در وی تأثیر کرد، زهر در او کاری شد. پند دراو تأثیر کرد، در وی پند کارگر افتاد: کاین نوحۀ نوح واشک داوود در یوسف تو نکرد تأثیر. خاقانی. رجوع به تأثیر شود